http://sadrajoon.ParsiBlog.com | ||
رستم هنگام جدا شدن از تهمینه،همسرش،پس از آنکه فهمید به زودی دارای فرزند خواهند شد،بازوبندی به تهمینه دادکه آن رابه بازوی اوببندد.پس از مدتی تهمینه پسری به دنیا آوردوبازوبند را به بازوی او بست.سهراب کم کم بزرگ شد ودر شجاعت وپهلوانی همانند پدرش بود .یک روز با مادر درمورد پدرش صحبت کرد وفهمیدکه پدرش کیست وچگونه آدمی است.سهراب تصمیم گرفت به جست وجوی پدر برودوبااو همراه باشدوکاووس شاه که وصف پهلوانی ها ورشادت های سهراب را شنیده بود،رستم رابرای مقابله بااو فرا خواند .رستم برای این که این پهلوان جوان را ببیندواورابه خاک بزند،لباس ترکان را پوشیدومخفیانه به اردوگاه سهراب رفت. [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/9/6 ] [ 10:54 عصر ] [ محمد صدرا پوراکبر ]
[ نظرات () ]
زمانی که ما درس می خواندیم کم و بیش ما را با شاهنامه آشنا میکردند یا اینکه حداقل پدران و مادرانمان قصه های شاهنامه را شب ها برای ما می گفتند [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/9/6 ] [ 10:52 عصر ] [ محمد صدرا پوراکبر ]
[ نظرات () ]
گَوِ پیلتن سرسوی راه کرد کََس آمد پی اشزود وآگاه کرد [ چهارشنبه 92/9/6 ] [ 10:56 عصر ] [ محمد صدرا پوراکبر ]
[ نظرات () ]
خوش آمدید
[ پنج شنبه 92/8/30 ] [ 11:57 صبح ] [ محمد صدرا پوراکبر ]
[ نظرات () ]
سلام...خوبین؟ محمد صدرا هستم ششم دبستان طوس
[ چهارشنبه 92/8/29 ] [ 8:4 عصر ] [ محمد صدرا پوراکبر ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |