رستم هنگام جدا شدن از تهمینه،همسرش،پس از آنکه فهمید به زودی دارای فرزند خواهند شد،بازوبندی به تهمینه دادکه آن رابه بازوی اوببندد.پس از مدتی تهمینه پسری به دنیا آوردوبازوبند را به بازوی او بست.سهراب کم کم بزرگ شد ودر شجاعت وپهلوانی همانند پدرش بود .یک روز با مادر درمورد پدرش صحبت کرد وفهمیدکه پدرش کیست وچگونه آدمی است.سهراب تصمیم گرفت به جست وجوی پدر برودوبااو همراه باشدوکاووس شاه که وصف پهلوانی ها ورشادت های سهراب را شنیده بود،رستم رابرای مقابله بااو فرا خواند .رستم برای این که این پهلوان جوان را ببیندواورابه خاک بزند،لباس ترکان را پوشیدومخفیانه به اردوگاه سهراب رفت.
«ژنده رزم»برادر تهمینه ودایی سهراب از جریان پدروفرزندی سهراب خبرداشت وچون رستم را می شناخت،تهمینه اوراباسهراب همراه کرده بودتارستم را به سهراب بشناساند؛امااز بخت بد،آن شب ژنده رزم از چادر سهراب بیرون آمده بودواین همان شبی بود که رستم به اردوگاه آمده بود .ژنده رزم بارستم روبرو شد وآن هادر تاریکی یکدیگر رانشناختند.ژنده رزمبادیدن سایه فریاد براورد امارستم با ضربه ای او راکشت تابتواند به کارخود ادامه دهد.
فرداصبح سهراب از کشته شدن دایی خود آگاه وآماده رزم شد.سهراب می دانست که پدرش در میان پهلوانان ایرانی است،اما اورا نمی شناخت.به همین دلیل از هژیر که نزد آنان اسیربود،سراغ رستم را گرفت .هژیر بدون آنکه از سهراب وماهیت واقعی او ونقشه اش آگاه باشد،نشانی تمام پهلوانان رادادووقتی می خواست رستم را معرفی کند،گفت او یک پهلوان چینی است.هژیر می ترسیدکه سهراب قصد جان جهان پهلوان راداشته باشد،به همین دلیل اطلاعات غلط به اوداد.سهراب از قصدهژیر آگاه شدواصرارکرد که رستم وچادر اورانشان دهد،اماهژیر حتی با پول ومقام ووعده های دیگر سهراب هم راضی نشدنشانی از رستم به سهراب بدهد.سهراب خشمگین به چادر کاووس شاه حمله برد.کاووس شاه کسی رانزد رستم فرستاد واورابه کمک طلبید.
رستم نزد سهراب آمد تااوراازجنگ بازدارد.سهراب پدررادیدوحدس زد که شاید او رستم باشد.به همین دلیل اورا به کناری کشید واز نام ونشان او پرسید.رستم که سهراب را نشناخته بود،باز هم هویت خودراپنهان کرد. سهراب جوان از یافتن پدر ناامید شده بود،تصمیم گرفت به سپاه کاووس حمله کند.قرارشدفردا صبح رستم وسهراب بایکدیگر کشتی بگیرندتا برنده وبازنده ی میدان پهلوانی معلوم شود .در دور اول سهراب پیروز شدوبر طبق رسم پهلوانی که رستم پیشنهادکرد،قرارشددوباره کشتی بگیرند .در دور دوم ،رستم پیروزشد وباخنجرخود قلب جوان راازهم درید؛بی خبر از آنکه فرزندش سهراب است وفقط وقتی بازوبند رابربازوی سهراب دید،فهمیدکه چه کرده است .رستم آن پهلوان نامدار،بر جسد فرزندگریه ها وناله ها کرد.آن گاه گودرز را؛برای آوردن نوشدارونزدکاووس شاه فرستاد.، اما کاووس از بیم نجات سهراب وهمدست شدن پدروپسر ودر خطر دیدن تاج وتخت خود،در فرستادن نوشدارو،کوتاهی کرد.رستم دلتنگ از مرگ فرزند وخشمگین از خیانت کاووس شاه،نزد او رفت تا نوشدارو بگیرد اما